چند شب پیش رفته بودیم خونه داییم, نگار خانم دخمل داییم یکسالی از ابوالفضلم بزرگتره حسابی بلا و بازیگوشه . ابوالفضل مهربون منم تا دیدش کلی ذوق زد براش و بغلش کرد ولی بعد چند ثانیه یقه ی ابوالفضلم بود که با دستای نگار کشیده میشدو هر اسباب بازی که گل پسرم میگرفت خانم می اومد و میگرفتش. پسر مظلوم من هم هیچی نمیگفت وقتی چند لحظه توی اتاق تنها شدن مامان نگار خانم رفت دنبالشون وصدای گریه ی خانمی بلند شد مامانش یک دسته از موهای نگار ونشونم داد وگفت اینا دست ابوالفضل بوده بله گل آقا نمیدونم چطوری موها ی بلا خانم رو کنده بود حالا این موها با کلی التماس و خواهشو تمنا بعد از دوسال تازه دارن در میان که پسملم از خجالتشون دراو...